مدتی قبل دوست ایرانی داستانی در مورد خودش تعریف کرد، داستانی از یک اتفاق معمولی و نهایتا عدم تواناییش در تصمیم گیری بر سر انتخاب نوشیدنی و آب گوجه فرنگی و پرداخت به یورو و پاچه!! با الهام از اون داستان و امتناع تفکر در فرهنگ دینی نوشته زیر رو نوشتم. اینکه چرا فکر می کنم گردنه اول گذر از دیکتاتوری، گذشتن از من نبودنه، من نبودنی که از بچه گی با یه ارباب آسمانی که افتادن برگ هم به تقدیر اونه. وقتی برگ بدون اراده اون نمی افته، من انسان، مخلوق از گل بدبو، از لجن، از آب پست، کیم که که بخوام با تقدیر، با قضا و قدر الهی و با حکمت والاش در بیفتم. بگذریم به داستانمون برسیم:
چند روز پیش ایزد متعال مثل همیشه زندگیش که همه چی رو با همه چی اشتباه می گیره، شهر ما را با سیبری اشتباه گرفته بود و هوا را بس ناجوانمردانه سرد کرده بود. زمهریر. باد و باران و ابرهای کلفت خاکستری. وضعیت جوی طوری بود که میتوانست امید به زندگی را مثل آبِ درون انگور تبخیر و آدم را تبدیل کند به کشمش. تنها سلاح مبارزه با این فرآیند کشمشی، رفتن به کافه بود. همان کاری که من کردم. کافهچی یک منوی دراز گذاشت جلوم. بعد هم زل زد بهم که یعنی بجنب انتخاب کن. من همیشه از انتخابهای زیاد متنفرم. در واقع ساختار ذهنی من بیشتر متمایل به اجبار است تا اختیار. وضعیت "همینه که هست" و "نمیخوای نخواه" بیشتر به مذاقم میخورد تا وضعیت "دلت چی میکشه؟". با دیدن منوی دراز، مغزم همان اولِ کار، گفت"روی من حساب نکن" و خودش را کشید کنار. همهی مسئولیت افتاد روی دوش انگشت اشارهام که مشغول لاس زدن با اسم نوشیدنیها بود و روی تن سفید منو، بالا و پائین میرفت. کافهچی که استیصالم را دید، گفت چطور چیزی میخوای؟ سرد؟ گرم؟ شیرین؟ تلخ؟ گازدار؟ گازساز؟ چی؟ بیشرف شرایط را پیچیدهتر کرد. انگار حالا دو تا منو گذاشته جلویم. نهایتا بیخیال شدم و انگشت اشارهام را از روی منو بلند کردم و کشیدمش سمت پنجره و بیرون را نشان دادم و گفتم: "جون بابات، بیخیال منو. یه چیزی بهم بده که مزخرف بودن وضعیت جوی بیرون رو بشوره و ببره. یه چیزی که خوشحالم کنه". البته ترجمهی انگلیسیاش اندکی فرق داشت. کافه چی کمی فکر کرد. لبخند زد و گفت: "فهمیدم چی میخوای. شگفتزدهات میکنم". و پنج دقیقه بعد با آوردن یک لیوان آبگوجهی ولرم، به معنی کلمه شگفتزدهام کرد. کافهچی با یک لیوان آبگوجه نشست روی کورسوی امیدم و ناامیدترم کرد. من ماندم و آسمان سیاه و هوای بس ناجوانمردانه سرد و خوشحالیای که بهش نرسیدم.
تقصیر خودم بود. عرضهی انتخاب نداشتم. در واقع درست نمیدانستم خواستهام چیست. چند وقت پیش محبوب نقل قول کرد از استاد فلان درسشان که گفته بود "اگر جواب درست و دقیق میخواهی، سوال درست و دقیق بپرس". یا یک چیزی شبیه به این. دقیقا سرنوشت من و آبگوجهی ولرم هم سر همین جمله به هم پیوند خورد. در واقع احتمالا حتی آب گوجه هم بهتر از من خواسته و خوشحالیاش را میدانست. "عمر دست خداست، اما من رو سر نکش". واضح و مشخص. لابد این هم یکی دیگر از نقصفنیهای من است. اینکه توان طرح پرسش درست برای رسیدن به خواستههای واقعیام را ندارم. در واقع خواستههایم را درست نمیشناسم. سوال غلط میپرسم و به جای چای گرم، آبگوجهی ولرم تحویل میگیرم. چند سال پیش با چند تا از همکارهایم رفته بودیم سر پروژه. آن روز هم هوا کشمشکنان بود. هر کداممان به اندازهی وسع و دانشمان به کائنات فحش دادیم. کافدار و افدار. بعد از انجام فریضهی فحاشی، ماتئو پرسید که اگر هیچ قید و بندی نداشتید و راه رسیدن به خوشحالی باز بود، چه کار میکردید؟ کدام راه را میرفتید؟ آن روز هم من بیجواب بودم. از خودم نتوانستم سوال درستی بپرسم تا ببینم خواستهام چیست. گمانم برای من، قدم اول بابت رسیدن به خوشحالی، پرسیدن سوال درست از خودم است. که به حمد خدا بلد نیستم.
همین است که بیشتر متمایل به اجبارم تا اختیار. زیر سایهی دیکتاتوری جایم را امنتر حس میکنم تا دموکراسی. منو دوست ندارم. چون درست سوال پرسیدن بلد نیستم. مخصوصا از خودم. اینکه چی دوست دارم و چی خوشحالم میکند؟ هوا سرد است لامصب.
مقالهای به قلم پیتر سینگر فیلسوف معاصر استرالیایی و استاد اخلاقزیستی در دانشگاه پرینستون
مترجم: محسن اخوان
آیا ما در جهانی زندگی میکنیم که توسط یک خدایقادر مطلق، آگاه بر همه چیز و خیر مطلق خلق شده است؟ باورمندان اینگونه میاندیشند. با این وجود ما هر روزه با دلایل قانع کنندهای روبرو میشویم که چرا این ادعا باید مورد تردید قرار گیرد، در جهان ما میزان قابلتوجهی از درد و رنج وجود دارد. اگر خداوند بر همه چیز آگاه است به خوبی از این همه درد و رنج نیز مطلع است. اگر او قادر مطلق است پس میتوانست جهانی خلق کند که درد و رنج کمتری در آن وجود داشته باشد و اگر او خیر مطلق و بیعیب و نقص است یقینا این کار را انجام داده بود.
پاسخِ معتقدین به ادیانتوحیدی به این تردیدها معمولا این است که خداوند قریحه آزادی اراده را به ما ارزانی داشته و بنابراین مسئولیتی در اَعمال شیطانی بشر ندارد. لیکن این جواب نمیتواند درد و رنج کسانی را توضیح دهد که در سیلابها غرق میشوند، در حریق جنگلها که توسط رعد و برق ایجاد شده میسوزند و یا کسانی که در اثر گرسنگی و فقدان آب آشامیدنی در یک قطحی بزرگ جان میدهند.
معتقدان گاهی سعی میکنند این رنجهای انسانی را با این سخن توضیح دهند که تمامی انسانها گناهکارند و از این رو مستحق سرنوشت بد خود میباشند، حتی اگر قسمت آن ها از زندگی در این جهان بسیار وحشتناک باشد. لیکن نوزادان و کودکان نیز درست به مانند افراد بالغ احتمال دارد که درد و رنج بسیاری را متحمل شوند و بمیرند و به نظر غیر محتمل میآید که آنها هرگز مستحق رنج کشیدن و مردن باشند.
بازهم بعضی از این باورمندان میگویند که ما همگی وارث گناه نخستینی هستیم که حوا هنگامی مرتکب شده بود که بر خلاف دستور خداوند میوه درخت دانایی را چید و خورد. اما این پاسخ سه برابر بدتر است، زیرا به طور تلویحی اشاره میکند که دانش چیز بدی است، نافرمانی از اراده خداوند بزرگترین گناه است و کودکان این گناه را از اجداد خود به ارث میبرند و به حق به خاطر آن مجازات میشوند.
در روزگاران گذشته و هنگامی که گناه نخستین نسبت به امروز بسیار جدیتر گرفته میشد درد و رنج حیوانات برای اندیشه ادیان توحیدی به یک معضل ویژه و بزرگ تبدیل شده بود. فیلسوف فرانسوی قرن ۱۷ رنهدکارت این مسئله را با راه چارهای اساسی مبنی بر این که حیوانات اصلا درد نمیشکند مورد انکار قرار داد. او اظهار نظر کرده بود که حیوانات چیزی بیش از سازوکارهای ماهرانه نیستند و ما نباید فریادها و تقلاهای آنها را به عنوان نشانه ای از درد واقعی تلقی کنیم، درست مانند هنگامی که ما زنگ ساعت را به عنوان نشانهای از این که ساعت دارای آگاهی است نمیدانیم. انسانهایی که با سگ و گربه زندگی میکنند تصور نمیرود که این راه چاره دکارت را قانع کننده بدانند
ماه گذشته من در دانشگاه بیولا که یک کالج مسیحی در جنوب کالیفرنیا است با یک شارح محافظه کار به نام Dinesh D'Souza درباره وجود خدا به مباحثه پرداختم. وی در ماه های اخیر خود را درگیر بحثهایی با بیخدایان سرشناس نموده است. اما او نیز در یافتن پاسخ متقاعد کننده برای پرسشهایی که من در بالا آن ها را مطرح کردم دچار زحمت زیاد گردید.
ابتدا او چنین نظر داد که چون انسانها برای همیشه در آسمان به زندگی خود ادامه خواهند داد پس گرفتار درد و رنج گردیدن در این جهان خاکی در مقایسه با شرایطی که ممکن بود ما فقط همین یک زندگی این جهانی را داشته باشیم آنچنان اهمیتی ندارد. اما این پاسخ او نیز توضیح قابل قبولی برای این پرسش که چرا یک خدای قادر مطلق و بیعیب و نقص چنین چیزی را در این جهان نسبت به بندگان خود روا میدارد ارائه نمیکند.
حتی اگر درد و رنج این جهانی از نظرگاه ابدیت نسبتا بیاهمیت باشد، جهان ما بدون آن یا حداقل بدون بیشتر آنها مکان بهتری میبود. (بعضی میگویند ما برای آنکه قدر و ارزش شادمانی را بدانیم پس بد نیست که گاهی هم دچار درد و رنج گردیم. شاید این گونه باشد، اما در آن صورت دیگر نیاز به این همه درد و رنجی که گرفتارش میشویم نمیداشتیم)
سپس D'Souza استدلال نمود که چون خداوند زندگی را به ما ارزانی داشته، ما انسانها در وضعیتی نیستیم که از بیعیب و نقص نبودن احتمالی زندگی خود شکایت کنیم. او مثال کودکی را به کار برد که با یک دست ناقص به دنیا آمده است. به گفته او اگر زندگی خودش یک موهبت است، پس چنانچه در زندگی خود بسیار کمتر از آنچه مایل به داشتنش بودیم به دست آوریم، ظلمی هم با ما نشده است. در پاسخ او من اشاره کردم که ما مادرانی را که به هنگام بارداری با نوشیدن الکل و مصرف مواد مخدر باعث نقص عضو در جنین خود میشوند محکوم میکنیم. اما چون آنها به کودکان خود حیات بخشیدهاند لابد مطابق با دیدگاه D'Souza آنها با مصرف مواد مخدر و نوشیدن الکل کار اشتباهی نکردهاند.
در نهایت D'Souza همچون بسیاری از مسیحیان دیگر که در تنگنا قرار میگیرند به این ادعا عقب نشست که ما نباید انتظار داشته باشیم از دلایل خداوند برای خلق جهانی که میشناسیم سر در بیاوریم. این درست به مانند آن است که یک مورچه بخواهد به تصمیمات ما انسانها پی برد، حال هر چقدر هم که هوش ما در مقایسه با عقل بینهایت خداوندی ناچیز و کوچک باشد. (این همان پاسخی است که در شکلی شاعرانهتر در کتابایوب داده شده است). اما چنانچه ما انسانها در یک چنین شیوهای از توان اندیشیدن و ادراک خود کنارهگیری کنیم، آنگاه میتوانیم به هر چیزی باور داشته باشیم.
علاوه بر آن ادعای آن که هوش انسان در مقایسه با هوش خداوند بسیار ناچیز است دقیقا همان نکته ای را مسلم میگیرد که در واقع موضوع اصلی بحث ما بوده است، یعنی اینکه یک خداوند قادر مطلق، آگاه بر همه چیز و بیعیب و نقص وجود دارد. شواهدی که در برابر چشمان ما قرار دارد اتفاقا این باور را معقول و موجه میسازد که جهان توسط چنین چیزی خلق نشده است. هرچند اگر باز هم بخواهیم بر خلقت الهی جهان اصرار داشته باشیم، مجبوریم بپذیریم که خداوندی که جهان را آفریده قادر مطلق و بیعیب و نقص نیست. چنین موجودی یا باید بدکار و یا آفریدگاری ناشی بوده باشد.
منبع:
https://www.project-syndicate.org/commentary/the-god-of-suffering?barrier=accesspaylog
مسلمانان معتقدند که قرآن، توسط جبرئیل از جانب موجودی خیالی بنام الله، بر محمد نازل شده و تا کنون دست نخورده باقی مانده است. البته این ادعا، ادعایی بسیار بزرگ است که با اندکی مطالعه قرآن، احادیث و کتاب های تاریخی و مقایسه آن ها با هم و اندکی تفکر می توان به نادرست بودن آن پی برد و یا دست کم شک کرد.
برای شروع بیایید باهم این حدیث را امتحان کنیم:
در احادیث آمده است که شبی محمد سوار بر اسبی بالدار بنام براق، از مسجدالحرام به مسجدالاقصا (در اورشلیم) مسافرت کرد، سپس از آنجا به آسمانهفتم رفته و به چشم خود بهشت و جهنم را دیده و سپس به محضر الله رفته است
این داستان که معراج نام دارد علاوه بر اینکه در احادیث آمده است در قرآن نیز تصدیق شده است
سوره الاسرا در آیه ۱ ادعا میکند:
سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَْقْصَى …
پاک و منزه است خدایی که شبی بندهاش را از مسجدالاحرام به مسجدالاقصا سیر داد .
من قصد ندارم در این مطلب، از دور از عقل بودن این ادعای قرآن و یا ضدعلم بودن چنین سفری بنویسم. (مضاف بر اینکه با علم به اینکه، سفر به نزدیکترین منظومه، اگر با سرعتنور انجام پذیرد، درحدود ۸ سال طول خواهد کشید. و اگر بخواهیم به دور گیتی، با سرعت نور بگردیم چیزی در حدود ۳ میلیارد سال طول خواهد کشید. حتی چنین مسافرتی آن هم بر پشت یک یابوی بالدار برای کودکان زیر ۳ سال هم غیر قابلباور است.)
تاکید من بر روی نقطه آغاز سفر خیالی محمد، یعنی مسجدالاقصا است
بزرگترین مشکلی که در این میان وجود دارد این است که مسجدالاقصا در اورشلیم چندین سال پس از مرگ محمد ساخته شده است!
[در اینجا بازهم از این پرسشهای اساسی که، مگر دروازه بهشت در مسجدالاقصا قرار دارد که محمد برای سفر خویش مجبور بود اول به مسجدالاقصا برود؟ و یا چرا محمد برای رفتن به بهشت ابتدا باید به مسجدالاقصا میرفت؟ نیز خودداری میکنم]
طبق تاریخ، رومیها در سال 70 پس از میلاد، در پی تصرف اورشلیم، معبد سلیمان را ویران کردند و از آن به بعد هیچ کلیسا یا معبد و مسجدی در آن محل ساخته نشده بود تا وقتی عمربنخطاب اورشلیم را تصرف کرد و دستور داد در جایی که در گذشته معبد سلیمان بود نماز بگزارند.
اما اولین کسی که دستور ساخت گنبد و بارگاه را در محل خرابههای معبد سلیمان داد، مالک ابن مروان، آنهم ۷۲ سال پس از هجرت بود و در نهایت مسجدالاقصا در قرن هفتم میلادی، بر تپهای که در گذشته معبد سلیمان بود ساخته شد
[این موضوع در دایرهالمعارفاسلام به ثبت رسیده است -harper and row1 986 page 46 & 102]
بیایید یکبار دیگر اعداد و ارقام را کنار هم بچینیم
طبق ادعا، محمد در سال ۶۲۲ میلادی به معراج رفت. اما در این سال، اورشلیم در کنترل مسیحیان بود و هیچ مسلمانی آنجا حضور نداشت بنابراین منطقا هیچ مسجدی نمیتوانست آنجا ساخته شود
در سال ۶۹۱ میلادی، مسلمانان پس از فتح و به اسلام گرواندن مردم اورشلیم، بر تپهای که در گذشته معبد سلیمان بود، مسجدالاقصا را ساختند.
محمد در سال ۶۳۲ میلادی از دنیا رفتهاست.
این یعنی مسجدالاقصا، حدودا ۵۹ سال پس از مرگ محمد، ساخته شده است!
با توجه به مطالبی که عرض کردم، این سوال پیش میآید که آیا آیه ۱ سوره اسرا سالها پس از مرگ محمد، نوشته شده؟ زیرا درغیر اینصورت محمد چگونه از محلی که در زمان حیاتش وجود نداشته میتوانسته سفر خیالی خود را به بهشت انجام داده باشد؟
اشتباه بزرگی که اکثر مفسرین، از جمله یوسفعلی میکنند اینست که میگویند، منظور از مسجدالاقصا محل مسجدالاقصا مورد نظر است نه مسجد الاقصای واقعی!
نخست آنکه، عقلانی نیست که ۶۹ سال پیش از ساختن یک مسجد بر روی آن اسم بگذارند
و دوم آنکه حدیثی وجود دارد که ثابت میکند منظور از مسجد الاقصا، مسجدالاقصای واقعی است نه محل آن:
ابوذر نقل میکند که، از پیامبر پرسیدم یا رسولالله کدام مسجد اول ساخته شده است. پیامبر گفت مسجدالحرام سپس گفتم مسجد بعدی کدام است گفت مسجدالاقصا. گفتم فاصله بین ساختن این دو چند سال طول کشید. او در جواب پاسخ داد ۴۰ سال. سپس در ادامه فرمود هر وقت که زمان نماز فرا رسید هر کجا هستی نماز بگزار زیرا همه زمین محلی برای عبادت توست (منبع، ترجمه انگلیسی صحیحالبخاری - مجلد چهارم - کتاب ۵۵ - برگ ۶۳۶)
لذا مسلمانان باید به ۲ پرسش زیر پاسخ دهند:
۱. چگونه سفر معجزهوار پیامبرشان از جایی آغاز شده که در آن زمان هنوز وجود نداشته؟
۲. چگونه نام مکانی مجهول در کتاب مقدسشان آمده است؟
نتیجه آنکه قرآن نیز برخلاف ادعای خود و پیروانش مبنی بر عدم تحریفپذیری، سالها پس از مرگ بنیانگذارش، تدوین، تکمیل و نوشته شده است
ماه محرم برای شیعیان و شیعی گری از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است چرا که در این ماه حسین ابن علی سومین امام شیعیان و نوه محمد، پیامبر اسلام و یارانش در نبردی با عمو زادگانشان جان خود را از دست داد. شیعیان به یاد این حادثه قرن ها است که عزاداری می کنند. حادثه ای که پس از ماجرای غدیر خم و بعد از آن اختلاف بر سر جانشینی محمد در پی مرگ پیامبر اسلام، دومین عامل دشمنی بین مسلمانان شیعه و سنی است. رخدادی که که در سده های بعدی بارها باعث رویدادهای خونین در تاریخ خاورمیانه و گاها" شبه قاره هند شد. رویدادی که هنوز باعث جدایی مردم یک کشور و گاها" کشتار یکدیگر می شود. نمونه هایی مانند جنگ های ایران صفوی شیعی و عثمانی سنی و شیعه ستیزی و سنی ستیزی در کشورهای مسلمان از این دست هستند.
اما این همه هیاهو برای چیست؟ آیا این نبرد قدرت خانوادگی در حدود 1400 سال پیش، باید در قرن بیست و یکم نیز زندگی ما را تحت تاثیر قرار دهد؟ آیا این واقعه تاریخی که نمونه های بسیاری مشابه آن وجود دارد همچنان باید باعث نفرت انسان ها از یکدیگر باشد؟ آیا اندیشیده ایم که این واقعه تاریخی مانند بسیاری از وقایع تاریخی دیگر آمیزه ای از واقعیت و تخیل است؟
داستان کربلا مبهم ترین، گنگ ترین و متناقض ترین رخدادهای تاریخ اسلام به ویژه در قرن اول است. اگر تاریخ را از افسانه سازی و اسطوره سازی که ون شیعه و مداحان پالایش کنیم، آنچه باقی می ماند داستانی سر راست از جنگ بر سر خلافت است، نه تنها بین حسین ابن علی و یزید این معاویه بلکه دیگرانی همچون عبدالله ابن زبیر و عبدالله ابن حنظله نیز زیر بار پذیرش خلافت (بیعت) یزید نرفته و همگی با پسران و یارانشان به قتل رسیده اند. اما داستان حسین تفاوت دیگری نیز دارد. درست است که از لحاظ تاریخی رخداد کربلا دعوایی بوده بر سر خلافت و قدرت و ریاست اما این داستان غده و به اصطلاح زخم چرکین غدیر خم و عدم خلیفه گری علی ابن ابی طالب بس از مرگ محمد را باز کرد و بستر و فضا و زمینه مناسبی برای بنیهاشم و علاقهمندان و پیروان فکریشان پیدا شد که از بنیامیه انتقام بگیرند و پس از آن با دراماتیزه کردن داستان و عزاداری سالیانه و منصوب کردن اجرهای دنیوی و اخروی بر گریه کردن و عزاداری بر حسین، طرح گرم نگه داشتن تنور نفرت از رقیب و نهایتا پایدار ساختن ایدئولوژی شیعه را به اجرا گذاشتند.
در پایان خواننده را دعوت می کنم به کنار گذاشتن تعصب و مطالعه منابع مختلف تاریخ اسلام و تفکر و تعمق. آیا شایسته انسان خردمند است که در دنیایی که خطراتی مانند جنگ، فقر، خشکسالی و تغییرات جوی، زباله های اتمی و مسائلی چنین پیچیده که تنها زندگی ما بر روی این سیاره را تهدید می کند، همچنان به یاد مردی که جان بر سر خلافت گذاشت بر سر و سینه بکوبیم و بگریم و پیاده روی های زیارتی رویم به یکدیگر نفرت ورزیم؟
دلیل مخالفت با قصاص، سنگسار، بریدن دست سارق، شکنجه و اعدام دگراندیشان و قرآن به عنوان منبع فقه اسلامی و قانون مجازات اسلامی، غیر از غیر اخلاقی و غیر انسانی بودن آن ها، توهین به رشد و توسعه اخلاقی انسان است. موارد اشاره شده در بالا به علاوه تبعیض و عدم رعایت حقوق ن، تایید و تقویت برده داری، احکام خشونت آمیز در رابطه با همجنس گرایان و موارد مشابه همگی رسوم و رفتار انسان عهد برنز بوده.
از پیامبرانی مانند موسی، عیسی و محمد انتظار می رفت به جای تایید و قانونمند کردن و تشویق به این امور به عنوان مصلحین بزرگ با حمایت نیروی فوق طبیعی یهوه و الله به اصلاح این رسوم بدوی بپردازند.
از خدا انتظار می رفت که حداقل در همان دوران ترافیک ارسال پیامبر و بوسیله پیامبران رسوم و قوانینی مثل برده داری یا تبعیض بر علیه ن و دگراندیشان و دگرباشان را به پایان برساند. اما در کمال تعجب بسیاری از این رسوم در سده های نوزدهم و بیستم و توسط انسان های آزاداندیش ملغی و حقوق پایمال شده احقاق گردید.
اهمیت انسان شناسی:
نوع نگاه به انسان و انسان شناسیِ هر دین، فلسفه و سبک زندگی(Life stance) از اهمیت ویژه ای برخوردار است. چرا که به نوعی خاستگاه و جایگاه انسان را در این دنیا را تعریف و بر اساس آن روش زیست انسان، نحوه ارتباط انسان ها با یکدیگر و با جهان پیرامون او و چگونگی اداره او بر این کره خاکی مشخص می شود. برای مثال، ادیان ابراهیمی انسان را مخلوق خدا می پندارند و براساس آن جایگاه قانون گذار برای انسان را خدا میدانند، بدین ترتیب از کتب مقدس به عنوان منبع قانونگذاری استفاده می کنند در تضاد با رویکرد اشاره شده، حکومت های سکولار بر پایه انسان شناسیِ انسان گرا و حقوق طبیعی انسان، منبع قانونگذاری را اجماع حقوق دانان، جامعه شناسان، اخلاق شناسان و سایر اندیشمندان اجتماعی بنا می کنند و به همین ترتیب در فلسفه ها مانند فاشیسم، نازیسم و کمونیسم و یا دین-فلسفه هایی مثل بودیسم، جینیسم و غیره انسان شناسی، نوع برخورد با انسان را معین می سازد.
وجوه اهمیت انسان شناسی در اسلام:
مسلمانان معتقدند که قرآن کتاب انسان شناسی و تربیت و تعالی انسان است و انسان شناسی قرآنی به دلایل زیر از اهمیت ویژه ای بر خوردار است.
اما با مطالعه قرآن به نتایجی متفاوت روبرو می شویم.
انسان در آینه قرآن
انسان در قرآن بسیار ضعیف، با محدودیت های فراوان و منحرف معرفی شده است که این خود تضادی عجیب با آفریده ای دارد که خود خدا پس از آفرینش آن در سوره مومنون آیه 14 به خود تبریک گفته " فتبارک الله احسن الخالقین". بگذریم که این آیه تناقض دیگری نیز دارد که الله خود را برترین آفریننده ها معرفی کرده که خود اصل توحید در خلقت را مخدوش می کند. اضافه کنم که خدا با توجه به تعاریف آن در ادیان و فلسفه دین، یک Omni Max یعنی مطلق در همه چیز است، پس کوچکترین کمبود در خلقت، حکمت، اداره جهان، خیرخواهی، پیش دانندگی و از این دست یا ابهام در پیام رسانی یا دو پهلو سخن گفتن از چنین ذاتی به دور است.
اما مطالب ارائه شده در مورد انسان در قرآن به عنوان کلام خدا چه از بعد خاستگاه (آفرینش) و چه از بعد فیزیولوژی و روانشناسی (مسئله روح و جسم) حتی در حد آگاهی های زمان محمد هم نیست. در همان زمان کتب فلاسفه بزرگی مانند سقراط، افلاطون و ارسطو و یا فلاسفه رواقی، نو افلاطونی و حتی اپیکوری موجود بود که مطالب ارزشمند فراوانی در مورد انسان و ویژه گی های او در بر داشتند اما ظاهرا محمد از آنان بی اطلاع بوده و مطالبی در مورد انسان گفته که در حد باورهای نارسای محیط شبه جزیره عرب آن زمان بوده.
از جالب ترین نکات قابل توجه در قرآن نکوهش انسان به عنوان محصول تولید شده توسط خود خدا می باشد. این مذمت ها و نکوهش ها را می توان در دو دسته تقسیم کرد:
اول، آیاتی که طبیعت انسان را به لحاظ داشتن اوصاف طبیعی مورد نکوهش قرار می دهد.
دوم، آیاتی که او را از جهت اخلاقی، به خاطر اعمال ارادی و اختیاریش در برابر تکالیف و مسئولیت هایش نکوهش می کنند. انجام تکالیف سزاوار ستایش و ترک آنها مستوجب نکوهش است.
از مهمترین اوصاف طبیعی نکوهش شده انسان در قرآن می توان به: حریص بودن، بخل شدید، جدل، بی تابی و یاس، فخر فروشی، ضعف و رنج، کم ظرفیتی، جزع و فزع، غرور، عجول بودن، خودخواهی، افزون طلبی، حب شهوات و زینت ها، دارای نفس فریبنده، جهل، ناسپاسی و کفران، طغیانگری، ستیزه جویی، . اشاره نمود. لازم به ذکر است که آفریدگار مطلق، خود انسان را چنین طراحی و آفریده است، خرد در عجب می ماند از این منطق الهی. این منطق مانند ان است که نقاش یا مجسمه سازی پس از خلق اثر و تبریک و تهنیت به خود، نقاشی یا مجسمه را به دلیل طراحی و اجرای بد مورد نکوهش قرار دهد در حالیکه خالق اثر اوست.
دومین دسته نکوهش ها که عمدتا" توهین و فحاشی هستند خطاب به کسانی است که ترک تکالیف کرده و یا کافر و غیر مومن هستند. در زیر نمونه هایی را ذکر می کنم:
اما هدف از مطرح کردن این ایرادات این است که انسان خردمند و آزاد اندیش را به اندیشه وادارد که آیا این نوع گفتار و حتی مثال زدن که کاملا ویژه گی های انسانی دارد و محیط زدگی و تاثیر فرهنگ نویسندگان این کتاب در آن مشهود است، شیوه گفتار آفریدگار دانا، توانا و خردمند و پیش داننده است؟ یا سبک گفتار یک انسان بی فرهنگ و فاقد تمدن؟
آیا این نفرت و کینه توزی نسبت به مشرکان و بی ایمانان که اتفاقا" آفریده خود او هستند و در آیاتی متعدد یاداور شده است که هدایت انسان نیز در دست الله است و هر که را بخواهد هدایت می کند و هر که را نخواهد خیر، از آفریدگاری مهربان و خردمند شایسته است؟
پاسخ را به عهده خواننده خردمند واگذار می کنم.
این موسی که همه جهانمتمدن باستانی از وجود او بیخبر بودند تا روزی که ظاهرا یک پادشاه خاندان سلطنتی مصری پتولومه (بطلیموس) هوس کرد نوشتههای یهودیان را به یونانی ترجمه کند، واقعا که میتوانست باشد؟ وقتی که این نوشتهها ترجمه شد قرنها بود که افسانههای شرقی همه آنچه را که در آنها به مردی بنام موسی نسبت داده شده بود درباره خدای یونانی با حکایت کرده بودند، یعنی گفته بودند که با از دریایی که در پیش پایش خشک شده بود گذشته بود و آب رودخانه را تبدیل به خون کرده بود، و عصای خود را به صورت اژدها درآورده بود. همه این قصهها در قالب ترانههای مستانه در میگساریهایی که به افتخار با، خدایشراب، ترتیب مییافت تکرار میشد بیآنکه کسی کمترین خبری از وجود قوم کوچک تازه رسیده و بیاباننشین و فقیری بنام قوم عبری در سرزمینی بنام فلسطین داشته باشد.
آنچه میتوان با واقعبینی بیشتری گفت اینست که این صحراگردان تازهوارد پس از آشنایی با فنقیانی که در این سرزمین مستقر بودند با افسانههای ملی و مذهبی آنان آشنا شدند و از آنها بصورتی ناشیانه و بیآنکه ظرافتی در نقل آنها بکار برده باشند رونوشت برداشتند.
زبانشناسان ما بطور روشن نشان دادند که حتی کلماتی چون ادونائی، الیاهو، الوهی و الوها که در نزد قومیهود معنی خدا را دارد، همه ریشه فنیقی دارند.
به نوشته ولتر محقق سرشناس تاریخیهود، واقعیت اینست که علیرغم همه روایاتسنتی، ما هیچ مدرک قابل قبولی نه تنها درباره شخصیت موسی، بلکه اصولا درباره وجود چنین کسی در دست نداریم، نه نوشتهای از آن دوران، نه لوحهای، نه اشارهای که بر اسالتتاریخی او صحه بگذارد و یا دستهکم نام سادهای از او ببرد، و ااما باید این فریضه باورنکردنی را بپذیریم که بزرگترین شخصیت تاریخیهود فقط در عالمتخیل قوم خودش وجود خارجی داشته است.
و به نوشته محقق دیگر، چار بوکور، همه عناصر تاریخی و تحقیقی در مورد عدم وجود واقعی پیامبری بنام موسی چنان اتفاق نظر دارند که تقریبا با قاطعیت کامل میتوان نتیجه گرفت که شخصیت محوری تاریخ یهود و بنیانگذار آیینیهود هرگز وجود خارجی نداشته و همه تاریخ زندگانی او، از سبدی که در درون آن به امواج رود نیل سپرده شده تا آیین تدفین او در دره بیتفعور در عرباتموآب، داستانی ساختگی بیش نیست.
در مورد مرگ او نیز، به قول مارتینبوبر که در کتاب معروفش، موسی مینویسد، احتمالا خود یهوه، وظیفه گورکنی و دفن موسی را بهعهده داشته است، زیرا نه هیچکسی از حضور خود در این مراسم سخنی گفته و نه هیچکسی ادعای شناسایی قبری را برای او کرده است .
واندنبرگ مورخ و استاد هلندی تاریخ مصر در همین راستا تذکر میدهد که مردی بنام موسی، در مقام رهبر آزادیبخش قوم یهود و قانونگذار آن و بنیانگذار مذهب آن حقا باید یکی از شخصیتهای برجسته تاریخجهان باشد، و با این همه عجیب است که نسلهایی پیاپی از باستانشناسان علیرغم کوششهای فراوان و پیگیر خویش به کمترین نشان قانعکنندهای بر وجود واقعی این شخصیت پرآوازه دست نیافتند، و همه آنچه ما درباره این ناشناخته سرشناس می دانیم منحصرا از تورات میآید، یعنی از کتابی که اصالت خودش مدتهاست به اندازه اصالت موسی مورد تردید قرار گرفته است .
محقق دیگری بنام روشتریو، استاد کانادایی تاریخ مذاهب، یادآور میشود که، اگر تا به هنگام انحلال دیوانهای تفتیشعقاید (انکیزیسیون) مسئله وجود یا عدموجود تاریخی موسی نمیتوانست اصولا مطرح شود، این واقعیت که امروز نیز علیرغم از میان رفتن هر مانع و مشکلی در این باره همچنان برای این معما راهحلی پیدا نشده است - منتها این بار بدین جهت پیدا نشده است که هیچ مورخ و هیچ پژوهشگری برای تایید افسانه توراتی مردی بنام موسی به مدرک قابل توجهی دست نیافته است - میتواند خود دلیل قابلقبولی براین فرضیه باشد که در اصالت تاریخی این قهرمان افسانهای جای تردید بسیار وجود دارد
تذکر معروف زیگموندفروید دراین مورد بارها مورد نقل قرار گرفته است که، سلب مالکیت یک ملت از شخصیتی که این ملت او را بزرگترین شخصیت تاریخی خود میشناسد، بیگمان برای هیچ محقق یا مورخی کاری دلپذیر نیست، هر چند که گاه به حکم وظیفه خود راهی جز این نداشته باشد
دو شخصیت بزرگ دیگر قرن گذشته، فویر_باخ در آلمان و رنان در فرانسه، اظهار نظرهایی مشابه دارند. ارنسترنان این واقعیت را نیز یادآوری می کند که، نه تنها در هیچ قسمت از کتاب داورانتورات و دیگر نوشتههای مربوط بدین دورانداوران و دورانپادشاهان اسرائیل، از مقام استثنایی موسی در تاریخیهود، سخنی بهمیان نمیآید، بلکه حتی نامساده او را ولو یکبار، در هیچیک از این نوشتهها نمیتوان یافت …
کوتاه سخن آنکه، موسی نیز همچون اکثر قهرمانان قوم یهود همچون، یوسف، سلیمان، لوط، ابراهیم و . تنها اختراعقومی کوچک بوده که آرزوهایی بزرگ در سر داشتند. آنها با خلق این شخصیتهای اساطیری که از اقوام و تمدنهای همسایه آنها را به عاریت گرفته و با سنن قبیلهای خود به آنها رنگ و لعابی تازه دادند، سوای رسیدن به آرزوهای خود، البته تخم کین و نفرت را نیز خواسته یا ناخواسته در دنیا پاشیدند و با خلق موجودی سادومازوخیست، که تجلی خدایی بشدت روانی، جامعهستیز (Psychopath)، و پستفطرت بود باعث قتلعام انسانهای بیشماری گشتند. شاید به جرات بتوان ادعا کرد، در کل تاریخ نوشته و نانوشته بشری، هیچ شخصیت اسطورهای، از هیچ تمدنی، به اندازه اساطیر قوم یهود باعث بدبختی و مرگ انسانها نشده است وقت آن رسیده تا به موسی و سایر شخصیتهای اسطورهای عهد عتیق نیز بمانند زئوس، میترا، گیلگمش، هرکول و . فقط به چشم قهرمانان دنیایهای خیالی بنگریم و داستانهای آنان را در شبهای طولانی و سرد زمستانی برای کودکانمان تعریف کنیم.
منبع: Biblicalarcheology.org, Who was the Moses, was he more than an Exodus hero
فلسفه اسپینوزا نشان می دهد که چگونه می توان جهان را شناخت، در آن عمل کرد و به سعادت دست یافت. دست آورد اسپینوزا نشان دادن وحدت پیچیده انسان و جهان است و اینکه انسان در عین حال هم خود خداوند وهم بنده سرنوشتی است که او را به وجود آورده است.
(راجر اسکروتن)
چرا اسپينوزا را بايد خداباورترين فيلسوف بی خدا دانست؟
خداباور به اين دلیل که باورمند به پانتئیسم (همه خدایی) بود؛ باور به اینکه خدا و جهان هستی(طبیعت) یکی هستند. او به خدای شخصیتدار، مداخله گر، خالق و جدای از طبیعت باوری نداشت. به همین دلیل به خدای ادیان همچون الله، یهوه، اهورامزدا و زئوس و امثال آن ها باوری نداشت که از دیدگاهی خود گونه ای خداناباوری(Atheism) محسوب می شود. نمونه مدرن از دیدگاهی چند هزار ساله در شرق و غرب و عرفان انسانگرای پارسی چون عین القضات همدانی و بایزید بسطامی و . . دیدگاهی که اسپینوزا آن را به بینشی فلسفی تبدیل کرد و زیربنای همهء الهیات ادیان ابراهیمی (خدای شخص وارِ مداخله گر) را به چالش کشید.
شاید به این دلایل باشد که ریچارد داوکینز (Richard Dawkins) در کتاب "توهم خدا" (God delusion) فلسفه او را خداناباوری جلازده شده می نامد و جان گِرِی فیلسوف انگلیسی (John Gray) در کتاب خود "هفت نوع خداناباوری" (Seven types of Atheism) این نگرش را خداناباوری سکوت یا خداناباوری عرفانی می نامند.
فیلسوف یهودی الاصلی که جامعهء یهودیان او را تکفیر کردند و از خود راندند. حتی پیش از واکنش یهودیان، کلیسای کاتولیک کتابهای او را در فهرست کتابهای ممنوعه قرار داد و پروتستان های هلندی کتابهای وی را به آتش کشیدند.
اسپینوزا می گوید: جهان صحنه خیمهشببازی نیست و خدا خیمهشب باز آن که آن را کنترل کند، خود از طریق معجزه قوانین طبیعت را نقض کند و زیر پا بگذارد و در صورت وم دوباره آن را به کار گیرد! خدا همان طبیعت است که در برگیرنده تمام علتها وجوهر هاست.» از اینرو اسپینوزا تا حدی شبیه تفکر شرقی فکر میکند که البته بی دلیل هم نیست چراکه وی با فلسفهء هندی آشنا بود و کتابهایی در این زمینه مطالعه کرده بود و دیدگاه خود را تا حدی از فلسفه هندی وام گرفته بود.
یکی از بزرگترین کارهای فلسفی اسپینوزا رد دوگانهانگاری دکارت بود. دکارت به جدایی و دوگانگی میان ذهن و بدن (ماده) اعتقاد داشت و اسپینوزا با ظرافت خاصی این دوگانگی را رد کرد.
سه کتاب و یک ویدیو در ارتباط با این فیلسوف در کانال تلگرامی کتابخانه انسان گرایان به ادرس زیر به اشتراک گذاشته شده است:
t.me/humanistic_library
حقوق بشر آن دسته از حقوق بنیادین هستند که برای هر انسان به صرف انسان بودن و بطور ذاتی و برابر تصور می شود. حقوق بشر برای شخصیت انسان ها حیاتی است. برای مثال کسی که نتواند تصمیمات خاص و مهمی مانند داشتن عقیده بر پایه استقلال خرد و نه بر مبنای دین، مرجعیت، سنت و انگاره را بگیرد، نمی تواند انسانیت را به تمامی تجربه کند. حقوق بشر با حقوقی که در نتیجه عضویت در جامعه ای با ساختار دینی و یا ی به دست می آید تفاوت دارد. این نوع دوم حقوق، حقوقی هستند که در نتیجه ایجاد و اعمال قوانین یک دین، گروه ی و یا به طور کلی حقوق اجتماعی محلی(Local community) می باشد. در مقایسه حقوق بشر از بدو تولد متعلق به هر انسان است و این حقوق را نمی توان از کسی سلب کرد یا کسی داوطلبانه از آن چشم پوشی کند.
یکی از این حقوق بنیادین آزادی عقیده(از دیدگاه نگارنده عقیده نشات گرفته از خرد) و آزادی بیان آن عقیده است و صد البته این آزادی به صورت برابر برای همه انسان ها تصور می شود. اما مشکل از آن جا آغاز می شود که در جوامع مذهبی به ویژه جمهوری اسلامی ایران حقوق بشر به نام حفظ اسلام و به نفع اسلام به شدت نقض شده است و آزادی عقیده و بیان از این دست حقوق هستند.
متاسفانه این ستم عظیم در قالب قانون توهین به مقدّسات» بر آزاد اندیشان عقیدتی اعمال می گردد؛ قانونی که در مواردی میتواند حتّی مجازات اعدام برای متّهم به دنبال آورد.
مستندات جرم توهین به مقدّسات»، که مورد نقد من است، مادّه ۲۶۲ و ۵۱۳ قانون مجازات اسلامی» است. مطابق این مواد، توهین کنندگان به مقدّسات» اسلامی ممکن است به اعدام و یا حبس از یک تا پنج سال محکوم شوند.
ابهام در معنای مفاهیم کلیدی این دو مادّه قانونی یعنی توهین» (یا سبّ») و مقدّسات» موجب میشود که بر سر اطلاق این مواد اختلاف نظر جدّی رخ دهد. آیا توهین» شامل هرگونه پرسش، سنجشگری و حتّی تردیدافکنی میشود و یا اینکه صرفاً شامل به کار بردن الفاظ رکیک در فضای علنی به قصد توهین آن هم در حالت روانی عادّی است؟ آیا مقدّسات» شامل هرگونه اعتقاد اسلامی میشود و یا تنها شامل باورهای ـــ به اصطلاح ـــ ضروری» اسلامی (مانند توحید و نبوّت) است؟ مثلا گروهی از شیعیان دوازده امامی به رجعت» امامان شیعه پس از ظهور امام زمان باور دارند. با اینحال باور به رجعت» در زمرهی اصول اجماعی مذهب شیعه نیست. آیا مثلا توهین به آموزهی رجعت» نیز مصداق توهین به مقدّسات شیعه» است؟
مشکل اصلی قانون توهین به مقدّسات» آن است که اصل وجود چنین قانونی، حتّی در شکل مضیّق، ابهامزداییشده و محتاطانهی آن، میتواند در نهایت راه را بر آزادی بیان مشروع آدمیان ببندد. تصورّ این امر مشکل نیست که با توسّل به این قانون چهسان دولتها و متدینین میتوانند جلوی نقّادی و فکر آزاد در حوزهی دین و حتی علم را بگیرند چنانچه تاریخ گواه بر این امر است. از این گذشته، این قانون میتواند باور، وجدان و عقیده را، که اساساً بایستی بر آزادی اراده و اختیار بنا شود، تبدیل به اجبار کند؛ اجباری که مذهبیون حدود و ثغور آن را از طریق قانون و دستگاههای تبلیغی خود معیّن میکنند و برای باور آوردن به مردم ابلاغ میکنند و مردم هم وظیفهای جز باور آوردن به ایمان اجباری ندارند.
در جهانی که ابزارهای سازمان ملل بیانیه های مرجعی درباره حقوق بشر دارند که به منزله برخورداری همه انسان ها در هر جا از این حقوق است حاکمان تئوکراتیک ایران ترجیح می دهند خصومت بنیادین خود را با حقوق بشر بر پایه قرآن و سنت در سده بیست و یکم ادامه دهند.
یادمان باشد، آزادی عقیده و بیان جرم نیست بلکه حق طبیعی انسان بودن است. اندیشیدن و روشنگری جرم نیست بلکه از ویژه گی های گونه انسان است. تلاش کنیم تا هرگز اجازه ندهیم فرد دیگری به جرم داشتن عقاید متفاوت شکنجه و یا از اولین حق بشر یعنی زنگی محروم شود
علی شریعتی یکی از به اصطلاح روشنفکران ایرانی است که همانند ضحاک، مغز جوانان ایرانی را خورد. او با زبان و قلم افسونگر خود در عوضِ رهنمون ساختن جوان ایرانی به سوی دانش، روشنگری، دگراندیشی و میهن شناسی، او را به ترکستان جزیره العرب و باتلاق اسلام و شیعه کشاند. با جامعه شناسی ادیانش هجویه ای بر سایر ادیان و فرق نوشت و با فاطمه، فاطمه است - علی حقیقتی بر گونه اساطیر - حسین وارث آدم و سلمان پاک و . به اسطوره سازی و الگوسازی از انسان هایی با رفتارهایی به سان عصر برنز پرداخت.
آیا علی شریعتی تاریخ نمی خواند؟ آیا این ها را نمی دانست؟
تا زمانی که نسل جوان ما درنیابد که بدبختی امروزش، حاصل افکار امثال شریعتی است، امیدی به به بهبود آینده این کشور نمی رود.
درباره این سایت